- سایه کردن (شُ دَ)
سایه دادن. سایه افکندن. سایه انداختن:
تو مرغان را همی سایه کنی امروز اگر روزی
ترا سایه همی کردند و او را نیز مرغانش.
ناصرخسرو.
آفتاب زندگانی بر لب بام آمده ست
سایه خواهی کرد کی ای سروبالا بر سرم.
صائب (از آنندراج).
، سایه گسترده شدن:
هر جا که عدل سایه کند رخت دین بنه
کاین سایبان ز طوبی اخضر نکوتر است.
خاقانی.
، توجه کردن. رو آوردن:
صائب بلند مرتبه چون آسمان شود
بر هر زمین که سایه کند باغبان ما.
صائب (دیوان چ خیام ص 42)
تو مرغان را همی سایه کنی امروز اگر روزی
ترا سایه همی کردند و او را نیز مرغانش.
ناصرخسرو.
آفتاب زندگانی بر لب بام آمده ست
سایه خواهی کرد کی ای سروبالا بر سرم.
صائب (از آنندراج).
، سایه گسترده شدن:
هر جا که عدل سایه کند رخت دین بنه
کاین سایبان ز طوبی اخضر نکوتر است.
خاقانی.
، توجه کردن. رو آوردن:
صائب بلند مرتبه چون آسمان شود
بر هر زمین که سایه کند باغبان ما.
صائب (دیوان چ خیام ص 42)
